هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد. روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین با هم به جماعت نماز بخوانیم.
خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد. شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت.خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟ روباه پاسخ داد: می روم تجدید وضو کنم و برگردم!
اگر شما هم(دور از جون!) مثل من خیلی جنبه ی انتقاد ندارید، زود عصبانی می شید و حرف مردم براتون خیلی مهم هست این سخن زیبا و حکیمانه ی زنده یاد دکتر علی شریعتی به دردتون می خوره:
آن چه بدان دچاریم حیرت انگیز تر از آن است که آن قدر خاطرجمع بود که دلهره ی قضاوت این و آن داشت و آن قدر بی درد زیست که از نقد ناقدی به فغان آمد!! (به نقل از از کتاب کویر)