به قلمراد می گن: پدرت به رحمت ایزدی پیوسته.
می گه رحمت ایزدی کیه؟ نمی شناسم!
می گن یعنی منظورمون اینه که به دیار باقی شتافته.
می گه دیار باقی کجاست دیگه؟
می گن یعنی دار فانی رو وداع گفت.
می گه دار فانی دیگه چه جور داریه؟
می گن یعنی اینکه رخت از این دنیا بر بست.
می گه منظورتونو نمی فهمم!
می گن ای نفهم! بابای خرت مرد!
می گه: ولی خر من که
بابا
نداشت!!!
هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد. روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین با هم به جماعت نماز بخوانیم.
خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد. شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت.خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟ روباه پاسخ داد: می روم تجدید وضو کنم و برگردم!